مروری خلاصه بر کتاب افسانه های سرخپوستان از برنارد هِیز
پیشینه تاریخی ساکنان آمریکای شمالی
آسیایی ها، حداقل ده هزار سال قبل ، زمانی که فاصله روسیه با آلاسکا کم و آب کم عمق بود، وارد قاره آمریکا شدند. در طی سالها به تدریج به سمت جنوب حرکت کرده و در قاره آمریکا پراکنده شدند. با مهاجرت به سمت جنوب فرهنگها و زبانهای مختلف شکل گرفت.
تخمین زده میشود قبل از کشف آمریکا توسط کریستوفر کلمب در ١۴٩٠، جمعیت آنها تا ٢٠میلیون میرسید. هدف کلمب کشف راه ارتباطی جدید با هندوستان و مذاکره و برقراری رابطه تجاری با تیمور لنگ بود و زمانی که به آمریکا رسید به تصور اینکه به هند رسیده، ساکنین را Indian نامید. تا سالها سفر وی هیچ منفعتی نداشت تا اینکه معادن طلا کشف و اروپاییان سرازیر شدند. طی مدت کوتاهی تمدنهای مایا، اینکا و ازتک نابود شدند و حدود ٩۵٪ جان خود را از دست دادند.

جدا از برتری نظامی اروپاییها، بیماری های جدید نظیر ابله، سرخک و وبا محلی ها را به سرعت از پای در میآورد چرا که سیستم ایمنی بدن آنها در برابر این بیماریها اصلا ایمن نبودند.

و اما بومیان آمریکایی شمالی؛ سیل مهاجرت اروپاییها (انگلیسیها) از قرن ١٧ شروع شد و با توجه به پراکنده بودن سرخپوستها و نبود منابع محلی، مهاجران کار سختی در شروع تمدن جدید داشتند. به تدریج کنترل اوضاع را در دست گرفتند. سرخپوستها چند گزینه داشتند: مبارزه، مهاجرت و کنار آمدن با انگلیسیها. بدیهی بود که مقاومت آنها نیز دوام چندانی نداشت.
چند مورد از باورهای سرخپوستان:
ایواکی: خدای روز و شب. اعتقاد بر این است که او خمره ای به دست دارد که خورشید در آن پنهان شده است و بابرداشتن در آن روز آغاز میشود.
تاراییوهروتین: در ابتدای خلقت تنها یک زبان وجود داشت، تاراییو رئیس قبیله انسانها، صاحب سگی هوشمند بود که ٧ توله زایید. توله آخر بسیار زیبا بود و مردم بر سر داشتنش به رقابت پرداختند. تاراییو برای نجات آنها همراه با معتمدینش از قبیله گریخت و در دریا سفر کرد. اما درگیریها ادامه پیدا کرد و منجر به غرق شدن تاراییو و آن توله شد. اما توله به صورت یک ماهی سفید دوباره زنده شد و برای تنبیه انسانها زبان آنها متفاوت شد.
آیاتیکو: خدایی است که در دنیای زیر زمین حضور دارد، جایی که اولین انسان از آنجا ظهور کرد، طفل نیز ابتدا آنجا خلق میشود و مرده ها نیز به آنجا باز میگردند.
مِکالا: روح خبیثی که قبیله بزرگ آیمار، بدبختی و خشکسالی را به او نسبت میدادند.
مینیهیها: ناجی قبیله پاسنا. شکارچیان دسته های بوفالو را تعقیب و وادار میکردند تا از دره ای به پایین بپرند. برای مدتی طولانی موفق نبودند و اهالی در معرض گشنگی و مرگ بودند. روزی مینیهیها که در کنار رودخانه بود، در بالای دره دسته بزرگی از بوفالو را دید. با فریاد از آنها خواست به پایین بپرند و قول ازدواج با یکی از آنها را داد. هنگامی که اهالی رسیدند تعداد زیادی بوفالو را آماده شکار دیدند اما خبری از مینیهیها نبود. ردپای او و یک بوفالو پیر را تا نقطه ای توانستند دنبال کنند. به زن عنکبوتی نیز بسیار اشاره شده. قبیله ناواهو در غرب و اینتورا در شرق او را الهه نگهبان خود میدیدند که به آنها ریسندگی و آتش آموخته و به اهالی، مرگشان را اطلاع میداد.
سرخپوستان چروکی در شرق آمریکا به عنوان مثال معتقد بودند که بعد خلقت دنیا، از همه موجودات خواسته شد ٧ روز بیدار بمانند اما تنها گروه اندکی موفق شدند و در آنها روح والاتری دمیده شد. نقش این حیوانات بر نیزه و ادوات آنها حکاکی میشد تا روحشان همراه سرخپوست باشد.
سرخپوستان آپاچی: ابتدا در شمال کانادا سکونت داشتند و به تدریج به جنوب غربی آمریکا کوچ کردند. خود را ‘ناید’ خطاب میکردند به معنی انسان اعتقاد داشتند با رقص و آواز با خالق ارتباط برقرار میکنند. همچنین گذشتگان در میان آنها به اشکال مختلف سنگ، باد و کوه حضور داشته و آنها را راهنمایی میکنند. برای طبیعت احترام زیادی قایل بودند. آب دارای نیرویی بسیار قوی تلقی میشد که با شستشو گناهان را پاک میکند. زنان نقش مرکزی داشتند و رهبر خانواده بودند. رقص ویژه ای بعد از بلوغ دختران انجام میشد چرا که معتقد بودند دختر در آن لحظه دارای نیروی خاصی است. آپاچیها خود را در میان نیروهای ماورا طبیعه میدیدند و سعی داشتند بخشی از آن را به دست آورند، برای کمک به دیگران و کارهای نیک. در میان آنان، شامِنها از نیروی شفابخشی برخوردار بودند و به نوعی رهبر قبیله حساب میشدند. به خدای واحدی به نام اوسِن معتقد بودند که جهان را در ۴روز خلق کرده و در بخشهای مختلف طبیعت روح دمیده. سرخپوستان زمین را بسیار مقدس میدانستند و اجازه نمیدانند کسی صاحب بخشی از آن باشد. همچنین حیوانات نیز بسیار محترم بودند و تمام جهان، یک هستی واحد فرض میشد.
سرخپوستان دین مشخصی نداشتند و جهنم و بهشت نیز معنایی نداشت. هر قبیله ای از دید افسانه ها به دنیا نگاه میکرد. باور داشتند مرده ها با تجلی در چیزهای مختلف، حتی شخص زنده دیگری، به دنیا باز میگردند.
پ.ن١: در کتابهای دیگر اشاره شده که بعد از ورود انسانها به قاره آمریکا، حدود ٨٠٪ از گونه های جانداران بزرگ منقرض شدند. نظیر آن در استرالیا نیز با ورود انسانها رخ داده. در کل انسان همیشه نقش بسیار مخربی در چرخه طبیعت داشته.
پ.ن۲: یک عکس گرافیکی از بعضی موجودات افسانه ای بومیان آمریکای شمالی
پ.ن۳: یک اینفوگرافیک درباره جمعیت قبایل سرخ پوستی آمریکای شمالی
منبع اصلی کتاب افسانه های سرخپوستان از برنارد هِیز می باشد.
این متن متعلق به یکی از کاربران توئیتر با اسم کاربری جارد دایموند است که با اجازه خودش در این کانال منتشرش میکنم. متن اصلی رو در توئیتر این کاربر میتونید بخونید.